میشود یک شب خوابید
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است
یا از پس به هم رسیدنهای دور
یا گریه کودکی
که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد میدهد
کاش میشد
یک صبح
کسی زنگِ خانه هامان را بزند
بگوید
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی
از آنسوی دوست داشتن ها
آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل ما خالیست...
و صبح با خبر شد
غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟
که اگر اشکی هست
یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است
یا از پس به هم رسیدنهای دور
یا گریه کودکی
که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد میدهد
کاش میشد
یک صبح
کسی زنگِ خانه هامان را بزند
بگوید
با دستِ پر آمده ایم
با لبخند
با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی
از آنسوی دوست داشتن ها
آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم
هیچکس نمی داند
چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل ما خالیست...
برچسبها: عاشقانه, دلتنگی, تنهایی, جملات و عکس های عاشقانه,
نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392 ساعت 19:23 نویسنده asal